طبق تحقیق دانشمند ایرانی جناب کسروی ، شیعه گری از زمان خلافت خلیفه ی چهارم و معاضدت با خلیفه ی چهارم بر سر کرسی خلافت ، پایه ریزی شد ، آنچنانکه بر می آید دست اندازی معاویه بر حکومت خلیفه ی چهارم ، علی بن ابی طالب و سر به نیست شدن او ، عده ای از مسلمانان این امر را بر نتابیدند و نیرگ وفریب معاویه برای موروثی کردن حکومت در خانواده ی خود باعث شد ، آن عده از مسلمانان ناراضی بنیان فرقه ای را پی ریزی کنند ، که منجر به انشعاب در پیروان اسلام گردید و این امر باعث به وجود آمدن فرقه ای بنام شیعه شد ، گرچه اصول حاکم بر این فرقه که اکنون به اسم مذهب در عده ی کمی از مسلمانان جهان رایج است ، به صورت مرحله به مرحله تدوین و تکمیل یافته است و هر دوره وعصری بر اساس سلیقه ی ملایان حاکم ، تغییر بنیادی نموده است ، آنچه از پژوهشهای جناب کسروی بر می آید و در کتاب شیعه گری او مکتوب است ، شروع اقدامات علنی از حسین بن علی بود که به علت عدم همراهی بیعت کنندگان او به شکست منجر شد . و یزید پسر معاویه که در این جنگ پیروز گشته بود ، سعی در سرکوب کردن و نابودی پیروان حسین نمود .
که تا زمان زنده بودن خود توانست اوضاع را به نفع خود آرام و هسته های مقاومت را سرکوب نماید ، اما از آنجایکه ناراضیان مخالفتها را زیر زمینی کرده بودند ، پس از یزید فرصتی به پسر او که معاویه نام داشت ندادند .
پیروان علی که خود را علوی می خواندند به دلیل نادانی ها و حماقتهای بی شمارشان مغلوب سیاست و کاردانی عباسیان شدند و نتوانستند بر امویان پیروز شوند ، اما عباسیان که با زیرکی از نفرت ایرانیان نسبت به بنی امیه و حکومت جبار آنها خبر داشتند ، توانستند در میان ایرانیان نفوذ کرده و به سازماندهی گروههایی اقدام نمایند ، از آنجاییکه علویان به آسانی بساط جنگ وخونریزی راه می انداختند ،باعث به تحلیل رفتن نیروهایشان می شدند که به نقل از کتاب شیعه گری :( بنی عباس در این اوضاع با تدبیر و دوراندشی کار را پیش بردند و با دست ابومسلم بنیاد بنی امیه را برانداخته ، خود به جای ایشان خلیفه گردیدند ، کوتاه سخن ، آنکه از نیمه ی دوم سده ی نخست تاریخ هجری کشاکش های بسیار سختی بر سر خلافت پیدا شد و نبرد و جنگ بسیار می رفت ،آرزو مندان خلافت از هیچ گونه کوشش در راه آرزو باز نمی ایستادند ، خون ها از هم می ریختند ، خاندانها بر می انداختند ، دروغ و نیرنگ به کار می بردند ، در این کشاکش ها ، پیروان علویان ، شیعه نامیده می شدند که به همان معنی پیروان می یاشند ،«شیعه گری» از همان جا آغاز گردید .)
بدیهی است در فرقه ی علوی نسبت به اموی افراد صادق تری وجود داشت ، اما دریغ که مرور زمان و مطامع دنیوی ، پیروان ظاهر الصلاح را مغلوب خود نمود و اهداف اولیه را تحت الشعاع قرار داد ، این بود که هر چه پیشتر رفت آن نیت اولیه به فراموشی سپرده شد ، تا جاییکه برای اثبات حقانیت خلیفه ی چهارم به دروغهای شاخداری ، مثل اینکه حکومت از اول ، از آن علی بود ولاغیر و این حکومت را خداوند در غدیر خم ، توسط محمد بشارت داده است ، دست آزیدند .در صورتی که تاریخ و شواهد قطعی حاکی از این است که علی در زمان ابوبکر ، هیچ گونه اعتراضی بر حکومت نداشته و با عمر هم روابطی بس حسنه داشته، در حدی که دختر 12 ساله ی خود ام کلثوم رابه عقد او در آورد و زمان شورش علیه عثمان فرزند خود ( حسن )را برای حفاظت عثمان به دار الخلافه فرستاد ، آیا علی متظاهر بود ، یا این حوادث ساخته و پرداخته ی ذهن بیمار ملایان مفسده جو می باشد ، چگونه می شود باور کرد فردی ، زن شما که دخترپیغمبراست را به هلاکت رساند و آنگاه دختر 12 ساله ات را به عقد او درآوری و داماد خود کنی ، این داستان پهلوی شکسته ی فاطمه و از بین رفتن محسن چگونه تدوین شده است ، کدام تاریخ نگار عرب یا عجم در کدام رساله ی خود ثبت نموده است ؟ بحث ما این نیست که اثبات کنیم این حادثه اتفاغ افتاده یا نه ، بلکه می خواهیم روشن کنیم دعوا بر سر حادثه ای دروغین وساختگی چگونه بنیاد دروغ را در سرزمین آریایی ما نهادینه کرده است ، چگونه ما وادار نموده که برای شکست حسین در جنگ با یزید ( برای بدست آوردن حکومت )، آن همه دروغ مزخرفات به هم بافته ، تا مظلومیت وحقانیت یکی از سردارن مهاجم به ایران در لشکریان سعد بن عاص اثبات شود( تاریخ طبری ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، جلد پنجم صفحه ی 2116.) حال بنگرید که قاتل اجداد ما به مظلومی تبدیل می شود که از ده روز قبل ازحادثه ی جنگ او با یزید ما را وادار می کنند ، لباس عزا بپوشیم و بر سرو سینه خود بزنیم و گریه وناله سر دهیم ، آیا این مروجان دین ذره ای انصاف و مروت دارند که شهیدان دفاع در راه وطن به دست تازیان مهاجم غارتگر را مورد اشاره قرار دهند ، این وطن فروشان طماع آنچنان تاریخ را قلب نموده اند ، که بازماندگان آن کشتار فجیع ، فراموش کرده اند که اجدادشان چگونه کشته و نوامیسشان چگونه مورد تجاوز قرار گرفته اند ، برای سربازان کشته شده ی مهاجم ، قبه و بارگاه می سازند ، تولدشان را جشن می گیرند ، مرگشان را عزا به پا می کنند و سرمایه های ملی شان را صرف آینه کاری و طلاکاری مقبره هاشان می کنند ، در تاریخ چه ملتی اینگونه از متجاوزان قدردانی شده است ، پادشاهان ایرانی اگر به کشوری حمله می کردند ، با آن همه آثار نیکی که از آنها به جا می ماند ، اگر تاریخ آن قوم یا مملکت را بکاویم هیچگاه نخواهیم دید که نشانی ، قدمگاهی ، لوح یادبودی ، بارگاهی ،به مناسبت آن حمله ساخته باشند و به آن ادای احترام نمایند ، ارمغان این حمله های وحشیانه و ددمنشانه ، جز قتل و غارت و فنای فرهنگ غنی این سرزمین چه بوده است ، که اکنون مستوجب این همه ستایش باشند ، کسی هست بگوید ، که عباسیان با جد امام رضا چه نسبتی داشته ، بله تاریخ می گوید ، عموزاده ی او بوده است ، خوب وقتی عمو زاده ای به عموزاده اش اعتماد می کند و به طمع خلافت ، ولایت عهدی او را می پذیرد و او با نیرنگ جانش را می گیرد، ما را چه کار که بر گور او بنای عظیم وبا شکوهی بسازیم و سرزمین زرخیز دهقانان خراسانی را وقف او نماییم ، پای پیاده به زیارتش بشتابیم واز واعظ طبسی پس گردنی بخوریم ؟ آیا مردم ایران از او دعوت کرده بودند ، آیا مردم ایران او را کشته بودند ؟ چرا جوانان ما را به تحمیق و نادانی هدایت می کنند ، چرا از بابک به آنها نمی گویند ، ولی ابومسلم خائن خود فروش را به نیکی یاد می کنند ، چرا از یعقوب لیث صفاری نمی گویند ، ولی ابوذر غفاری را که راهزن بوده برای ما سرداری بزرگ جلوه می دهند ، چرا این همه سردار کشته شده ی ایرانی در تاریخ بهار النوار ، مجلسی ،اصول کافی و ...نامی ندارند ، ولی خائنی وطن فروش چون سلمان به همه ی ایرانیان به عنوان مردی بزرگ معرفی می شود ، چرا از فیروز نمی گویند ولی طفل به اصطلاح شش ماهه ی حسین را الگوی ما می سازند ، در صحرای گرم کربلا ،یک طفل شش ماهه قهرمان می شود ولی ایرانی با غیرتی چون فیروز هیچگاه به نوادگانش معرفی نمی شود ، که مبادا فکر کنند مقاومتی بوده است ، شیعه گری در حقیقت اسلام پس زده شده وسیله ی ایرانیان مبارز را نهادینه کرد و آنچنان سربازان فداکار وطن پرست را به ورطه ی فراموشی سپرد که گاها نسل های به دور مانده از تاریخ فکر می کنند ، اجدادشان خود حمله ی اعراب را تدارک دیده اند و فرش قرمز برای آنها پهن نمودند ، این کمال بی انصافی ملایان وطن فروش دروغ گو است که واقعیت های تاریخ را پنهان و باعث گمراهی و تباهی نسل پویای این مملکت شده اند ، بریده باد زبانی که از گفتن حق خود داری نماید .
که تا زمان زنده بودن خود توانست اوضاع را به نفع خود آرام و هسته های مقاومت را سرکوب نماید ، اما از آنجایکه ناراضیان مخالفتها را زیر زمینی کرده بودند ، پس از یزید فرصتی به پسر او که معاویه نام داشت ندادند .
پیروان علی که خود را علوی می خواندند به دلیل نادانی ها و حماقتهای بی شمارشان مغلوب سیاست و کاردانی عباسیان شدند و نتوانستند بر امویان پیروز شوند ، اما عباسیان که با زیرکی از نفرت ایرانیان نسبت به بنی امیه و حکومت جبار آنها خبر داشتند ، توانستند در میان ایرانیان نفوذ کرده و به سازماندهی گروههایی اقدام نمایند ، از آنجاییکه علویان به آسانی بساط جنگ وخونریزی راه می انداختند ،باعث به تحلیل رفتن نیروهایشان می شدند که به نقل از کتاب شیعه گری :( بنی عباس در این اوضاع با تدبیر و دوراندشی کار را پیش بردند و با دست ابومسلم بنیاد بنی امیه را برانداخته ، خود به جای ایشان خلیفه گردیدند ، کوتاه سخن ، آنکه از نیمه ی دوم سده ی نخست تاریخ هجری کشاکش های بسیار سختی بر سر خلافت پیدا شد و نبرد و جنگ بسیار می رفت ،آرزو مندان خلافت از هیچ گونه کوشش در راه آرزو باز نمی ایستادند ، خون ها از هم می ریختند ، خاندانها بر می انداختند ، دروغ و نیرنگ به کار می بردند ، در این کشاکش ها ، پیروان علویان ، شیعه نامیده می شدند که به همان معنی پیروان می یاشند ،«شیعه گری» از همان جا آغاز گردید .)
بدیهی است در فرقه ی علوی نسبت به اموی افراد صادق تری وجود داشت ، اما دریغ که مرور زمان و مطامع دنیوی ، پیروان ظاهر الصلاح را مغلوب خود نمود و اهداف اولیه را تحت الشعاع قرار داد ، این بود که هر چه پیشتر رفت آن نیت اولیه به فراموشی سپرده شد ، تا جاییکه برای اثبات حقانیت خلیفه ی چهارم به دروغهای شاخداری ، مثل اینکه حکومت از اول ، از آن علی بود ولاغیر و این حکومت را خداوند در غدیر خم ، توسط محمد بشارت داده است ، دست آزیدند .در صورتی که تاریخ و شواهد قطعی حاکی از این است که علی در زمان ابوبکر ، هیچ گونه اعتراضی بر حکومت نداشته و با عمر هم روابطی بس حسنه داشته، در حدی که دختر 12 ساله ی خود ام کلثوم رابه عقد او در آورد و زمان شورش علیه عثمان فرزند خود ( حسن )را برای حفاظت عثمان به دار الخلافه فرستاد ، آیا علی متظاهر بود ، یا این حوادث ساخته و پرداخته ی ذهن بیمار ملایان مفسده جو می باشد ، چگونه می شود باور کرد فردی ، زن شما که دخترپیغمبراست را به هلاکت رساند و آنگاه دختر 12 ساله ات را به عقد او درآوری و داماد خود کنی ، این داستان پهلوی شکسته ی فاطمه و از بین رفتن محسن چگونه تدوین شده است ، کدام تاریخ نگار عرب یا عجم در کدام رساله ی خود ثبت نموده است ؟ بحث ما این نیست که اثبات کنیم این حادثه اتفاغ افتاده یا نه ، بلکه می خواهیم روشن کنیم دعوا بر سر حادثه ای دروغین وساختگی چگونه بنیاد دروغ را در سرزمین آریایی ما نهادینه کرده است ، چگونه ما وادار نموده که برای شکست حسین در جنگ با یزید ( برای بدست آوردن حکومت )، آن همه دروغ مزخرفات به هم بافته ، تا مظلومیت وحقانیت یکی از سردارن مهاجم به ایران در لشکریان سعد بن عاص اثبات شود( تاریخ طبری ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، جلد پنجم صفحه ی 2116.) حال بنگرید که قاتل اجداد ما به مظلومی تبدیل می شود که از ده روز قبل ازحادثه ی جنگ او با یزید ما را وادار می کنند ، لباس عزا بپوشیم و بر سرو سینه خود بزنیم و گریه وناله سر دهیم ، آیا این مروجان دین ذره ای انصاف و مروت دارند که شهیدان دفاع در راه وطن به دست تازیان مهاجم غارتگر را مورد اشاره قرار دهند ، این وطن فروشان طماع آنچنان تاریخ را قلب نموده اند ، که بازماندگان آن کشتار فجیع ، فراموش کرده اند که اجدادشان چگونه کشته و نوامیسشان چگونه مورد تجاوز قرار گرفته اند ، برای سربازان کشته شده ی مهاجم ، قبه و بارگاه می سازند ، تولدشان را جشن می گیرند ، مرگشان را عزا به پا می کنند و سرمایه های ملی شان را صرف آینه کاری و طلاکاری مقبره هاشان می کنند ، در تاریخ چه ملتی اینگونه از متجاوزان قدردانی شده است ، پادشاهان ایرانی اگر به کشوری حمله می کردند ، با آن همه آثار نیکی که از آنها به جا می ماند ، اگر تاریخ آن قوم یا مملکت را بکاویم هیچگاه نخواهیم دید که نشانی ، قدمگاهی ، لوح یادبودی ، بارگاهی ،به مناسبت آن حمله ساخته باشند و به آن ادای احترام نمایند ، ارمغان این حمله های وحشیانه و ددمنشانه ، جز قتل و غارت و فنای فرهنگ غنی این سرزمین چه بوده است ، که اکنون مستوجب این همه ستایش باشند ، کسی هست بگوید ، که عباسیان با جد امام رضا چه نسبتی داشته ، بله تاریخ می گوید ، عموزاده ی او بوده است ، خوب وقتی عمو زاده ای به عموزاده اش اعتماد می کند و به طمع خلافت ، ولایت عهدی او را می پذیرد و او با نیرنگ جانش را می گیرد، ما را چه کار که بر گور او بنای عظیم وبا شکوهی بسازیم و سرزمین زرخیز دهقانان خراسانی را وقف او نماییم ، پای پیاده به زیارتش بشتابیم واز واعظ طبسی پس گردنی بخوریم ؟ آیا مردم ایران از او دعوت کرده بودند ، آیا مردم ایران او را کشته بودند ؟ چرا جوانان ما را به تحمیق و نادانی هدایت می کنند ، چرا از بابک به آنها نمی گویند ، ولی ابومسلم خائن خود فروش را به نیکی یاد می کنند ، چرا از یعقوب لیث صفاری نمی گویند ، ولی ابوذر غفاری را که راهزن بوده برای ما سرداری بزرگ جلوه می دهند ، چرا این همه سردار کشته شده ی ایرانی در تاریخ بهار النوار ، مجلسی ،اصول کافی و ...نامی ندارند ، ولی خائنی وطن فروش چون سلمان به همه ی ایرانیان به عنوان مردی بزرگ معرفی می شود ، چرا از فیروز نمی گویند ولی طفل به اصطلاح شش ماهه ی حسین را الگوی ما می سازند ، در صحرای گرم کربلا ،یک طفل شش ماهه قهرمان می شود ولی ایرانی با غیرتی چون فیروز هیچگاه به نوادگانش معرفی نمی شود ، که مبادا فکر کنند مقاومتی بوده است ، شیعه گری در حقیقت اسلام پس زده شده وسیله ی ایرانیان مبارز را نهادینه کرد و آنچنان سربازان فداکار وطن پرست را به ورطه ی فراموشی سپرد که گاها نسل های به دور مانده از تاریخ فکر می کنند ، اجدادشان خود حمله ی اعراب را تدارک دیده اند و فرش قرمز برای آنها پهن نمودند ، این کمال بی انصافی ملایان وطن فروش دروغ گو است که واقعیت های تاریخ را پنهان و باعث گمراهی و تباهی نسل پویای این مملکت شده اند ، بریده باد زبانی که از گفتن حق خود داری نماید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر