به شیخ شهر فقیری، ز جوع برد پناه/ بدین امید که از جود، خواهدش نان داد/ هزار مسأله پرسیدش از مسائل و گفت/که گر جواب نگویی ، نبایدت نان داد /
نداشت حال جدال آن فقیر و،شیخ غیور/نداد نانش و آبش ببرد تا جان داد /
عجب که با همه دانایی این نمی دانست/که حق به بنده ،نه روزی به شرط ایمان داد/
من و ملازمت آستان پیر مغان/که جام می ، به کفِ کافر و مسلمان داد/
این شعر از لطفعلی آذر بیگدلی شاعر قرن دوازدهم هجری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر