روی سخنم امروز با ، من وشما است ، من وشمایی که از حاصل جمع آن چیزی جز یک کلمه به دست نمی آید و آن همانا کلمه ی خوش آهنگ (ما ) می باشد . بله امروز من و شما سالها و بلکه قرنهاست که بر اثر تهاجم مشتی خونخوار از هم جدا مانده ایم شاید در برهه هایی از این سالها و قرنها وطن دوستانی بوده اند که در پی ، یکی کردن من و شما بوده اند و هر چند زمانی کوتاه توانسته اند به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنند . اما سالیانی نه چندان دور ، دیگر بار نوادگان این بی همه چیزان توانستند با فریب دادن من و شما بر این آب و خاک دست اندازی کنند و این کنند که اکنون شاهد آن هستیم .
بله ما شدن ، یکی شدن و اتحاد، سخنی است که به کرّات از زبان این و آن شنیده ایم و صد البته که گفته ای است تکراری ، اما آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده ایم که چرا نتوانسته ایم تا اکنون به وحدت در نظرات و آراء مشخصی برسیم؟چرا نتوانسته ایم عقاید و نظرات همدیگر را بپذریم و به آنها احترام بگذاریم؟ چرا و چراهای زیادی هستند که تا کنون برای آنها به پاسخ مشخصی نرسیده ایم.
اما بیاییم به برخی جوابهایی که ممکن است ، ما را در رسیدن به بعضی جوابها یاری کند کمی تامل کنیم،شاید به برخی از جوابهای بی پاسخ خود دست پیدا کنیم .
آیا فکر نمی کنیم که اگر ما به عقاید و نظرات همدیگر احترام نمی گذاریم ،ریشه در جهل و خرافه پرستی و نخواندن تاریخ و نخواستن ما در درک یکدیگر از خودمان
دارد؟
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده ایم که اگر بی احترامی به عقاید و نظرات یکدیگر در ما نهادینه شده ، ریشه در اجباری است که 14 قرن پیش عربهای بادیه نشین در پذیرفتن دینشان بر ما روا داشتند؟ هم آنها بودند که با زور شمشیر و بی احترامی به دین وآیین هزران ساله ی مردمی با فرهنگ ،کاری کردند که بی احترامی به عقاید در میان مردمی با آن تمدن دیرینه ، نهادینه شود.
و اکنون فرهنگ منحط عربهای سلطه جو ، هزاران سال است که در میان من وشما، رواج یافته و دیگر به جزیی جدا نشدنی از شیوه و رفتار و کردارمان بدل گشته است .
سالهاست که سخنوران و اندیشمندانی در این باب سخن بر زبان رانده اند و کتابها نوشته اند ، تا شاید بتوانند من وشما را به خود آورند، که البته تا اکنون هر چه کوبیده اند به در بسته بوده. تا من و شما نخواهیم ، من وشما ، ما نخواهیم شد.
در زیر کتابی را به شما معرفی می کنم ، که البته باز هم می گویم ، صرفا جهت خواندن و آگاهی بوده و است، قضاوت به عهده ی شماست .
کاتب قرآن وایران نوشته ی کاوه،اینجا
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها
با تو اكنون چه فراموشيهاست
چه كسي ميخواهد
من و تو ما نشويم
خانهاش ويران باد
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي،
خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز برپا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وانكنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر ميخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد؟
چه كسي با دشمن بستيزد؟
چه كسي
پنجه در پنجهي هر دشمن دون
آويزد
دشتها نام تو را ميگويند
كوهها شعر مرا ميخوانند
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوهي اندوه زچيست؟
در تو اين قصهي پرهيز كه چه؟
در من اين شعلهي عصيان نياز،
در تو دمسردي پاييز – كه چه؟
حرف را بايد زد!
درد را بايد گفت!
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخني از
متلاشي شدن دوستي است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايي با شور؟
و جدايي با درد؟
و نشستن در بهت فراموشي ـ
ـ يا غرق غرور؟!
سينهام آينهاي است
با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
آشيان تهي دست مرا،
مرغ دستان تو پر ميسازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
دست پرمهر مرا سرو تهي بگذارد
من چه ميگويم، آه…
با تو اكنون چه فراموشيها؛
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست
تو مپندار كه خاموشي من،
هست برهان فراموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر ميخيزند
با تو اكنون چه فراموشيهاست
چه كسي ميخواهد
من و تو ما نشويم
خانهاش ويران باد
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي،
خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز برپا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وانكنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر ميخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد؟
چه كسي با دشمن بستيزد؟
چه كسي
پنجه در پنجهي هر دشمن دون
آويزد
دشتها نام تو را ميگويند
كوهها شعر مرا ميخوانند
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوهي اندوه زچيست؟
در تو اين قصهي پرهيز كه چه؟
در من اين شعلهي عصيان نياز،
در تو دمسردي پاييز – كه چه؟
حرف را بايد زد!
درد را بايد گفت!
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخني از
متلاشي شدن دوستي است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايي با شور؟
و جدايي با درد؟
و نشستن در بهت فراموشي ـ
ـ يا غرق غرور؟!
سينهام آينهاي است
با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
آشيان تهي دست مرا،
مرغ دستان تو پر ميسازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
دست پرمهر مرا سرو تهي بگذارد
من چه ميگويم، آه…
با تو اكنون چه فراموشيها؛
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست
تو مپندار كه خاموشي من،
هست برهان فراموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر ميخيزند
اين شعر براي انقلاب ١٣٥٧سروده شده و حال ادم را از اين اتحاد و متحد سازي و گله گوسفند راه اندازي بهم مي زند با انقلاب و اين اتحاد هاي ابكي
پاسخحذفهمون بهتر كه در حد شعر و شر ور لقلقه زبان
قاتلين و ساواكي ها و پيرمردها ي مشاور رضا پهلوي باشد
ببينيد ترو خدا اين پير و پاتال هاي ارتشي فراري ودزد چطور شعار صد تا يه غاز براي
اتحاد و حركت مي دهند
بابا خود حميد مصدق هم گه خور شد بعد از اين ماجراهاي اقلاب
تو برخیز. من هم بر می خیزم . آن وقت انقلابی می کنیم بی مانند . یکی را هم می آوریم می گذاریم بالاسرمان.
پاسخحذف